ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
دیروز بعد از کار با همکارم (همان حسابدارمان که قبلا گفتم اوایل خوشم نمی آمد ازش) رفتیم کافه "هیچ" و چند ساعتی نشستیم. بیشتر او صحبت کرد و من شنونده بودم. از داستان عشق آتشینش گفت که چند سال پیش تمام شده و او دیگر نتوانسته عاشق شود. معمولاً وقتی دوستی دارد داستانی از زندگیش را برایم تعریف می کند سعی می کنم که چیزی نپرسم تا راحت بتواند حرفش بزند و هرجا که صلاح دید نباید بدانم را نگوید اما دیروز داستان عاشقانه شان اینقدر عاشقانه و عاری از ایراد بود که یک جایی پرسیدم : " خب چی شد که بهم خورد؟" جوابش جالب بود!
"یک روز آمد و همه چیز را تمام کرد ، گفت دیگر نمی خواهد ادامه دهد ، گفت که به این نتیجه رسیده که نمی تواند خوشبختم کند. "
توقع نداشتم رابطه شان اینجوری تمام شود ، از این پایان هایی که یک نفر تصمیم می گیرد به جای هر دو نفر خوشم نمی آید. مخصوصاً از وقت هایی که آن یک نفر می گوید می روم به خاطر خوشبختی تو! واقعیت ، این احساس آبکی ایثار لجم را در می آورد.
اما قصه همین جا تمام نشد ، باز فلش بک زد و از نماهای دیگر رابطه شان تعریف کرد و یک جایی بین صحبت هایش وقتی توی اوج احساسات بود گفت : "یک دختر رابطه مان بهم زد!" بعد خیلی زود گفت : "البته من مطمئنم که هیچ وقت خیانت نکرده ، اصلاً آدم خیانت نبود!"
برای اینکه راحت باشد نه سوالی کردم ، نه اظهار نظری. او هم باز بین صحبت هایش گفت : "بعد از این همه سال هنوز با آن دخترک رابطه دارد!" بعد انگار با این حرف با دست های خودش قداست عشقشان را لکه دار کرده باشد و از این کثیف کاری پشیمان شده باشد زود گفت : "البته رابطهِ رابطه که نه ، از همین دوست های اجتماعی هستند. او هیچ وقت به من خیانت نکرد ، هیچ وقت ، اصلاً آدم خیانت نبود!"
حالا بماند که به گفته خودش یک بار مچشان را توی خانه پسرک می گیرد و از عصبانیت می زند زیر گوشش! اما خیانتی در کار نبوده!
به نظرم تمام شدن یک رابطه عاشقانه با خیانت یکی از طرفین ، یکی از بدترین و دردناکترین پایان هاست اما انکار آدم ها برایم جالب و غیر قابل درک است. اولین باری نیست که یک نفر می نشیند از یک عاشقانه نافرجام برایم می گوید و قطعاً آخرین بار هم نخواهد بود اما چیزی که تقریباً توی تمام قصه های عاشقانه نافرجام که خیانت عامل پایان ماجراست مشترک است ، انکار اصل قضیه است!
شاید انکار ، دردش را کمتر می کند !
شاید باورش ، باور احمق بودن را تشدید می کند!
شاید باعث می شود ته مانده اعتماد به نفسی که با فهمیدنِ ترجیح دادن یک نفر به تو میمیرد ، نمیمیرد!
شاید ...
در هر حال ، فرار از واقعیت و تکرار یک دروغ جوری که خودت هم به مرور باورش کنی خوب نیست. چون یک روزی ، یک جایی حقیقت ها هجوم می آورند به سمتت و به اندازه همهِ روزهایِ فرار درد خواهی کشید ، احساس حماقت خواهی کرد و اعتماد به نفسِ کاذبت پر خواهد کشید! آن وقت تو می مانی و زخم هایی که درمان نمی شوند...
بدترین قسمتش همونه که طرف میدونه داره بد میکنه میدونه برای قطع ارتباط به تنها چیزی که فکر نمیکنه اینده و زندگی طرفشه و باز یجور حرف میزنه انگار ایثار کرده و زخم خورده اصلی خودشه..خیلی دلم گرفت:(
همیشه می گن وقتی یه انگشتت سمت یه نفره ، چهارتای دیگه ش سمت خودته
و این دقیقا همینه وقتی هی می گی تو و به خاطر تو یه انگشت سمت توِ و چهار تا سمت خودت و این یعنی خودت مهمتری
چقدر دردناک انکار میکنه .... اگر خیانتی بوده بهتر که فهمیده شاید بعدا بدتر به مشکل میخوردند
دردناک و غیرقابل درک
و گاهی میتواند اثر ضربه آن قدر سنگین باشد که حتی بعد نبودنش هم بدی و خیانتش را باور نداریم...نمیدانم شاید هم آن قدر دوستش داشته که حالا...
وگرنه بدترین چیز که یک زن میتواند قید تمام دوست داشتن هارا بزند همین خیانت است! نمیدانم چه طور به خودش قبولانده...:||
صحبت خیانت شد میگم : بحث خیانت نیست مثل اینکه بحث ایثار هم نیست . یکی خسته میشه و از اونجا که نمیخواد خودش رو بد نشون بده میگه برای تو از زندگیت میرم بیرون . در حالی هم اگه راستش رو هم بگه آدم بدی نخواهد بود .
حالا شاید نشه اسمش رو خیانت گذاشت ، اما اکثر کسایی که می شناسم به شدت مقابله می کنند با قبول کردن اینکه پارتنرشون یه نفر دیگه بهشون ترجیح داده و یا به هر دلیلی نخواسته که ادامه بده