*هنری ها گل می زنند ؟؟!

بعد از کار رفتم هدستی که دیشب با قیمت نسبتا بالایی خریده بودم و مفتش گران بود را با یک هدست بهتر عوض کنم که همی بوی گل آمد و مغازه داربا خنده همی فرمود :" کار بچه هنری های دانشکده هنر است ، این ها نزنند کلاهشان پس معرکه است ، همه شان گل باز هستند. "
دوست صاحب مغازه هم فرمود : "دوستی دارم که گل می زند که بیاید روی زمین و نرمال شود! و خانواده اش هم کنار آمدند با گل زدنش! "
مغازه دار هم باز با خنده گفت : "لامصب مخ شان را باز کند!"
دختری هم آنجا بود که تا قبلش تقریبا منفعل بود اما در نهایت حدس زدم صنمی با پسرک مغازه دار دارد چون بعد از این مکالمه با حالتی نیمه مشکوک و عصبی گفت : "تو از کجا می دانی؟ ؟!"
فکر کنم دخترک ترسیده بود نکند شاهزاده رویاهایش خدای ناکرده گل باز از آب در بیاید ، اما معلوم بود پسرک پاستوریزه تر از این حرف هاست. برای آرام کردن دخترک گفتم : "دانشکده هنر که همین جاست ، بعدش فهمیدنش خیلی هم سخت نیست ، من هم شنیده بودم و تازه یکی دو مورد هم دیدم که وقتی گل می کشند استعدادشان شکوفا تر می شود. البته بعد از مدتی هم تعطیل می شوند. "
اینها را گفتم تشکر کردم ، هدست را برداشتم و از مغازه آمدم بیرون.
بعد هم کمی قدم زدم ، فکر کردم که من هم اگر می رفتم توی خط نعشه جات شاید زمان دانشجویی طرح های خیلی شاخ می زدم و یا شاید بهتر می نوشتم و احتمالا یکی دو تا هم کتاب چاپ می کردم ، کمی هم معروف می شدم و بعد به دلیل استعمال نعشه جات گوشه ای از دنیا چپه می شدم و تا آخر عمرم با توهم شهرت ، مهم بودن و زیادی روشن فکر بودن زندگی می کردم. به تفکراتم خندیدم و خوشحال شدم که سنگین ترین خلاف زندگیم هر از گاهی سیگار کشیدن بوده ، خوشحال شدم که آدمی کمی شناخته شده با توهم شهرت نیستم. خوشحال شدم به خاطر خوشبختی های کوچکم، به خاطر قابل لمس بودنشان. ..