*مسئولیت پذیری

*چند روز پیش عطرِ زیادی شیرینش حالم را بهم می زد و امروز حالم از خودش بهم می خورد!


*هر وقت جیبم خالی تر است بیشتر خرج می کنم. خودم را به یک ناهار مفصل دعوت کردم و برخلاف همیشه تا ته غذایم را خوردم. حالا هم از زور سنگینی ولو شدم روی صندلی با یک دنیا کارهای انجام نشده که مثل خوره افتاده اند به جانم. این حس مسئولیت پذیری آخرش من  را خواهد کشت...

*کنترل از نوع محسوس!

هفته گذشته رئیسم یک فرم در اختیارم گذاشت که بر مبنای آن کارمندان موظف می شوند که هر روز کارهایی را که انجام میدهند را یادداشت کنند و آخر هفته به مافوقشان تحویل دهند. هفته گذشته از پر کردنش شانه خالی کردم اما می دانم این هفته راه فراری نیست برای همین از دیروز هر کاری که انجام میدهم را توی سررسیدم می نویسم که یادم نرود. مسخره است یک خط توضیح برای انجام کاری که گاهی ساعتها وقتم را می گیرد. از این سیستم کنترل محسوس خوشم نمی آید...