ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
*باز هم سرما خورده ام ، از آن سرماخوردگی های مزخرف که مدتها زمان می برد تا خوب شوم ، از آنهایی که با بدن درد ، سردرد ، گلودرد و گرفتگی شدید بینی ست ... از سرماخوردگی بیزاااااارم ...
*زنگ می زند و می گوید از صبح درگیر برنامه ریزی برای ماموریت اصفهان است ، قبل تر هم گفته بود که بایستی این هفته برود اصفهان اما از تاریخش نگفته بود ، من هم نپرسیده بودم . می گوید داریم جدل می کنیم که سه شنبه عصر برویم یا چهارشنبه صبح زود !!! اما برگشت جمعه است !!! این ماموریت های آخر هفته باید زیادی طاقت فرسا باشد ، آدم نگران می شود نکند طفلکی تلف شود یک وقت از این همه کار !!! حرف هم که بزنم متهم می شوم به بدبینی ، به اینکه چهارچوب کاری برای من که یک کارمند ساده توی یک شرکت زپرتی هستم فرق می کند و اینکه من چون تخصصی در زمینه کاریش ندارم توضیح فایده ای ندارد وقتی متوجه عمق تخصصش نمی شوم ...
فکر می کنم بهترین کار بالا انداختن شانه هایم باشد و گفتن بی خیال ...
بد به دلت راه نده
ایشالا که اونیکه توی ذهنمونه نیست
امیدوارم شیما زودتر خوب شه
امیدوارم ، ممنون