*دست اینها ، ساطور آنها ...

*امشب شام مهمان داریم ، همسر بعد از این خواهر و مادر عزیزشان. حوصله مهمان ندارم ، دلم می خواهد بروم خانه و ولو شوم روی تختم. مامان می گوید اگر برنامه ای داری حضور نداشتنت ایرادی ندارد ، فکر می کنم منظورش این بود که اگر خانه بودی نمی شود توی اتاقت باشی و ولو شوی رو تختت. کاش برنامه ای داشتم حداقل... 

  

 

*از صبح درگیر خریدن بلیتِ بلاد کفر برای دو تا از مدیران ارشد یکی از اداره های دولتی بودم ، مثلاً می خواهند بروند برای بازدید اما با زن و بچه هایشان ، فقط پول بلیت هایشان به اندازه حقوق ده یازده از کارگرهایمان شد حالا هزینه هتل 5 ستاره ، ناهار ، شام و هزینه های متفرقه شان که بماند.وقتی از رئیسم می پرسم چرا باید این هزینه ها را متقبل شویم ، می گوید "چون دستمان زیر ساطورشان است". حالم دستهای اینها و ساطور آنها بهم می خورد وقتی حقوق کارگرهایمان عقب می افتد... 

*از دیشب دارم به یک سفر دو سه روزه فکر می کنم ،به یک که جایی خوش آب و هوا باشد و خلوت. می خواهم بخوابم ، موزیک گوش کنم ، قدم بزنم و کتاب بخواهم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد