*همه آدم ها یک روزی می شکنند!

همه آدمها یک روزی ، یک جایی می شکنند
امروز هم یکی از آن روزهاست
و اینجا هم یکی از آن جاها
نه اینکه این یک روز ،
نه اینکه این یک جا یک هویی بیاید
نه ،
یک اتفاق هایی می افتد که آدم را نازک می کند
بعد یک روز دیگر ، یک جای دیگر یک اتفاق های دیگر می افتد که آدم نازکتر می شود
و اینقدر هی اتفاق می افتد که آدم به آن محکمی می شود به نازکی یک برگ که تازه سبز هم نیست،
زرد شده و خشک
مثل همین برگهای پاییزی که این روزها زیر پاهایمان با صدای دل انگیزی می شکنند
گفتم صدای دل انگیز خورد شدن یک برگ خشکیده پاییزی!
می بینید ما آدم ها از صدای له شدن برگها لذت می بریم !
یعنی ما آدم ها بی رحم هستیم که با صدای شکستن یک برگ  دچار لذت می شویم؟
بی خیال ،
اصلا چه ربطی داشت؟
از کجا به کجا رسیدم!
داشتم می گفتم نازک می شویم و خشکیده با توالی یک سری اتفاقات ،
بعد یکهو یک روزی یک جایی می شکنیم.
یک برگ برای له شدن روزهای زیادی را سپری می‌کند
و ما آدمها می گذریم از اتفاقات بسیار ...
برگ ها تمام می شوند ،
آدم ها چطور؟
نه آدم ها با یک بار شکستن تمام نمی شوند
آدم ها پوستشان کلفت تر می شود
جای شکست هایشان جوش می خورد
و دوباره می ایستند
و دوباره می خندند
و دوباره زندگی می کنند
و باز اتفاق هایی می افتد و باز ...