*روزهای پر مشغله!

*حرف زدن با خانم "س" حالم رو بد می کنه. اینقدر که تند تند، عصبی و بی منطق حرف می زنه یه دنیا استرس و انرژی منفی سرازیر می کنه به سمت من ...


*دو روز پیش با امین در مورد شادنا حرف زدم. 

گفت هیچ وقت ندیدتش و فقط می دونه که آدمِ جالبی نبوده! هیچ وقت هم مهم نبوده زیاد، اما این حق منِ که جریان رو زبون خودش بشنوم!

در مورد جالب و خیلی مهم نبودنش نظر خاصی ندارم، فقط اینکه نمی دونم این واقعا حقِ من هست که جریان رو از زبون خودش بشنوم؟!


*این روزها سرم خیلی شلوغِ. دلم می خواد بیشتر بنویسم، دلم می خواد بیشتر بخونم اما نمیشه!

هر روز ساعت کاری که تموم میشه، من می موندم با یه دنیا کاری که هنوز فرصت نکردم که انجامشون بدم.

می ترسم تا چند وقته دیگه بمونم زیر آواره کارهایی که مثلاً قرارِ فردایی انجامشون بدم و فرصت نکردم...