*درد ادامه دارد...

تمام جمعه را درد کشیدم!

انگار کسی با چوب بارها کوبیده بود توی سرم ، جوری که جمجمه ام نرم  و خونابه زیر پوست سرم جمع شده بود.

انگار قلبم را گذاشته بودند لای  توری  کباب پزی و فشارش می دادند ، جوری که نمی توانست خون برساند به اعضای بدنم و به سختی می تپید.

انگار روحم کتک خورده بود و همه جایش زخمی شده بود و زخم هایش بدون رسیدگی رها شده بود.

تمام جمعه را درد کشیدم و مچاله شدم روی تختم.

تمام جمعه را درد کشیدم و فکر کردم ، بیشتر دردم گرفت ، بیشتر فکر کردم و هی بیشتر مچاله شدم روی تخت!

و همچنان درد ادامه دارد!

 

*رفتن

*وقتی از نزدیک ترین هایت زخم می خوری هم دردناکتر است ، هم جایش خوب نمی شود ...

زخم هایم بدجوری درد می کنند ...


*دیشب را تا صبح نخوابیده و من فکر می کنم نخوابیدن هایش به من مربوط است ، باید چمدانم را بپیچم و بروم برای همیشه ...


*از صبح بغضم را قورت می دهم ، لبخند می زنم و تند تند کار می کنم با اینکه ماهیچه های قلبم از دیشب ، پس از کوبش ها بی امانش در میدان هفت هنوز درد می کند ...