*موفق هستم؟؟؟!

بالاخره کلاس زبان ثبت نام کردم. قبل از اینکه بروم برای ثبت نام تلفنی با موسسه صحبت کردم و گفتم  زبانم خوب نیست و سالهای زیادی می گذرد که زبان دور بودم ، خانم هم در جوابم گفت ایرادی ندارد می توانم از ترم یک بزرگسال شروع کنم اما بهتر است که بروم آنجا و تعیین سطح بدهم. با اینکه خیلی راضی نبودم که تعیین سطح بدهم پذیرفتم. خجالت می کشیدم بروم با آن سن و سال بنشینم و نتوانم پاسخگوی سوالات پیش و پا افتاده شان باشم. تمام طول مسیر استرس داشتم و فکر می کردم حتی نتوانم از پس یک سلام و احوال پرسی ساده برآیم! اما آنطور که فکر می کردم نشد. تقریباً پانزده دقیقه ای با هم حرف زدیم و من در مورد کارم ، محل زندگیم ، رشته تحصیلیم ، مسافرت آخر هفته ام و ... صحبت کردم و به جای ترم یک بزرگسال رفتم ترم هشت! مسئول ثبت نام همان کسی بود که پیشنهاد تعیین سطح را داده بود ، وقتی برگه تعیین سطحم را دید گفت چرا اعتماد به نفسم اینقدر پایین است؟ و من به این فکر کردم که چرا؟ و به این فکر کردم که چرا همیشه به خودم و به دیگران می گفتم  خیلی اعتماد به نفس دارم ، در حالی که نداشتم!!! وقت ی بیشتر فکر می کنم می بینم من دروغ های دیگری هم می گویم به خودم و به دیگران! مثلاً خیلی ادای جسارت در می آورم حتی برای خودم در حالی که جسور نیستم! یا خیلی نشان می دهم که با تنهایی مشکلی ندارم و به تنهایی می توانم گلیم خودم را از آب بیرون بکشم اما از تنهایی بدم می آید ، شاید هم می ترسم! 

وقتی خوب فکر می کنم می بینم اصلاً شبیه کسی نشدم که می خواستم باشم اما می خواهم به خودم و به دیگران بگویم من همانم که می خواستم باشم! مثلاً خیلی دوست داشتم که تا مدارج بالا درس بخوانم و یک آدم تحصیل کردهِ فرهیخته باشم ! مثلاً دوست داشتم یک کارمند موفق توی یک شرکت معتبر باشم ! مثلا می خواستم قبل از پایان دهه دوم زندگیم مستقل شده باشم ! و خیلی مثلاً های دیگر که هیچکدام نشد که نشد ...

شاید بهتر بود صبح اول صبح از ناکامی هایم نمی نوشتم. 

من آدم موفقی هستم مثلاً ! که بعد از این همه سال دوری از زبان می روم می نشینم ترم هشتم !!!!

من آدم موفقی هستم مثلاً! که چند ماه دیگر قرار است کمی ارتقاء شغلی پیدا کنم !!!!

من آدم موفقی هستم مثلاً! که تصمیم دارم ادامه تحصیل دهم با اینکه از سن و سالم کمی گذشته !!!

من آدم موفقی ...