*"نرود میخ آهنی در سنگ"

*از اول هفته، چک شدن مداوممان زیر دوربین های مداربسته، فضای کاری را سخت تر کرده.

خدا نکندکسی گوشیش را بردارد، یا در حال صحبت کردن با کسی باشد! به صدم ثانیه ای، آقای مدیر تلفن  را برمیدارد و با تندی به خاطی تذکر می دهد.

گل بود به سبزه نیز آراسته شد...


*دیگر برای اول بودنم نخواهم جنگید.

دو راه وجود دارد.

یا شرایط را می پذیرم، یا می روم!

یاد گرفته ام، آدم ها پکیجی از یک سری خصوصیات و رفتارها هستند، منو رستوران نیستند!!!!!!


*شاید باورتان نشود اما من همچنان منتظر آن تماس کذایی هستم.

هنوزته دلم امید دارم.

کسی چی می داند شاید شد!


*همین حالا یک برگه گذاشتند روی میزم. نامه ای با امضاء مدیر! خواسته پیشنهادات و نقطه نظرهایمان را تا پایان وقت اداری چهارشنبه برای آقای "ا" بفرستیم.

خنده دارترین اتفاقِ تاریخ شرکتمان قطعاً  همین نامه است!

بیچاره آقای "ا" که فکر کرده با این کار می تواند تغییر ایجاد کند.

"نرود میخ آهنی در سنگ"جناب  مهندس! 

*رویا یا آرزو!!!

یک نورِ دلنشین از جنس امید دلم را روشن کرده!

ده روزی می شود که رویاهایم تبدیل شده اند به آرزوهای دور و دراز اما دست یافتنی.

ده روزی می شود که آرزوهایم را دنبال می کند و لبخند می زنم و توی دلم قند آب می شود.

فردا شاید نیمی از راهِ رسیدن به آرزوهایم طی شود، شاید هم نور امید تابیده شده توی دلم خاموش شود!!!

می دانم حتی اگر خاموش شود باز هم گاهی توی ذهنم رویا می بافم و مثل همین امروز صبح، مثل همین ده روز، با بافتنشان لبخند می زنم...

رویا بافی باشد یا آرزوهای دور و دراز! فرقی نمی کند من برای رسیدن به تک تکشان تلاش خواهم کرد و ایمان دارم یک روزی، یک جایی به دستم خواهند آمد، حتی اگر آن روز فراموش کنم که دست آورد امروزم آرزوهای دیروزم بوده....