*حقیقت های تلخ

*استرس دارم. امروز میخواهم در مورد رفتنم حرف بزنم. کاش هر اتفاقی که می افتد همراه با آرامش باشد. 


*چهارشنبه بود که با همکارم داشتیم در مورد کار حرف می زدیم. داشتیم می گفتیم دلمان میخواهد خودمان کار راه بیاندازیم، که پرسید:

تو چه کار می کردی اگر می شد؟؟

با ذوق گفتم:

یک کافه دنج، یا گل فروشی، یا یک مغازه کتاب فروشی!

با پوزخندی گفت:

کتاب فروشی؟؟؟ نه، کتاب فروشی که درآمد ندارد!!!

از همان حقیقت های تلخ بود. یادِ خودم افتادم که ماههاست حتی یک کتاب نخریدم. تا پارسال هر ماه وقتی حقوق می گرفتم ذوق داشتم بروم انقلاب چند تا کتاب بخرم. اما حالا چطور؟ هر ماه منتظر حقوق های عقب افتاده ام هستم برای پرداخت بدهی هایم. ماههاست که حتی انقلاب را برای قدم زدن انتخاب نمی کنم مبادا هوس کنم بروم توی کتاب فروشی هایش! مبادا حسرتی به حسرت چیزهایی که میخواهم و نمی توانم اضافه شود!

*شبیه آرزوهایم نشدم!

*آخر هفته تنها خواهم ماند.

دارد می رود یک جایی که نمی دانم کجاست ، فقط گفت : "آخر هفته احتمالاً نیستم ، دارم میروم جایی."

فقط یکبار پرسیدم : "کجا؟"

و او در جوابم گفت که بعداً توضیح خواهد داد!

وقتی به گذشته فکر می کنم می بینم قبلاً از این نبودن ها ، از این بعداً توضیح خواهم دادها که معمولاً بدون هیچ توضیحی تمام می شد ناراحت می شدم ، اما حالا مهم نیست.


*دارم یک کتاب می خوانم از کتابخانه مجازی طاقچه.اسمش هست "تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم" 

یک رمان آمریکایی خیلی خوب با یک تصویر سازی عالی که مخاطبش را می برد به همان شهر ، همان سالها و احساسات شخصیت هایش را به خوبی منتقل می کند. 

داستان یک زن آمریکایی که اصلاً شبیه آرزوهایش نشده.

داستان یک مرد چینی که توی آمریکا به دنیا آمده و با وجود مشکلات و جو نژادپرستانه آن سالها اهدافش را دنبال می کند.

داستان یک خانواده که خیلی خوب ساخته و پرداخته شده.

دلم خواست من هم می توانستم همین قدر خوب می نوشتم.همیشه خوب نوشتن یکی از آرزوهایم این بود. توی نوجوانی فکر می کردم چون نسبت به هم سن و سال هایم بهتر می نویسم ، آرزویم خیلی نزدیک است ، خیلی دست یافتنی ! فکر می کردم نویسنده می شوم. نه اینکه نویسندگی شغلم باشد و تنها کاری باشد که انجام می دهم ، نه ، فکر می کردم نوشتن و نویسندگی قسمت لذت بخش زندگیم  می شود. اما نویسنده نشدم ، مثل همه ی چیزهایی دیگری که می خواستم باشم ، مثل همه چیزهای دیگری که می خواستم باشد!

من اصلاً شبیه آرزوهایم نشدم.

*هفته کتاب و طاقچه

از وقتی که با سایت طاقچه آشنا شدم دلم می خواد تبلت داشته باشم. درسته که خوندن کتاب واقعی یه حال و هوای دیگه داره اما پی دی افش هم یه سری مزایا داره ، مثلاً وقتی با تبلت کتاب می خونی نیازی به روشنایی نیست ، می تونی همیشه و همه جا تعداد زیادی کتاب همراهت باشه بدون اینکه کیفت یا دستت سنگین باشه .

از اونجایی که من کلاً خیلی اهل مطالعه نیستم و هر لحظه با توجه به حالی که دارم می تونم موضوعی واسه مطالعه انتخاب کنم و اکثر مواقع هم خونه نیستم که به کتابخونه دسترسی داشته باشم ، داشتن یه تبلت و تعدادی کتاب مجازی بهم کمک می کنه که بیشتر مطالعه کنم.

اونایی که تبلت دارید حتما یه سری به طاقچه بزنید ، مخصوصاً که تا آخر هفته به مناسبت هفته کتاب تعدادی از کتاب هاش رو رایگان می تونید دریافت کنید.