*کابوسِ شادنا!!

باز هم شادنا می شود کابوسم توی شبی که می توانست از بهترین شب های زندگیم باشد!و چه بازیگر خوبی شده ام من که به بهانه دستشویی جمع را ترک می کنم و می روم گوشه ای و چندتایی سیلی می زنم به صورتم ، چند تا نفس عمیق می کشم ، و هی به خودم می گویم : شیما ، آرام باش ! آرام ، آرام ! شیما ، قوی باش ! محکم ! بایست و بخند و سرت را بالا بگیر !!! شیما ، بانو ، خانم تو بدتر از اینها هم کشیدی و چشیدی و شنیدی و باز هم ایستادی ، شیما بخند ، لبخند بزن ...

تا آخرین لحظه گفتم ، خندیدم ، خنداندم و هیچکس نفهمید کابوس شادنا طوفانیم کرده ...