*فتوسنتز؟؟!

حس می کنم یه سفر کوتاه، از نون شب واجب تره برام!

اما با این وضعیت اقتصادی، تنها کاری که می تونم انجام بدم، فتوسنتزه!فتوسنتزززز!!!!

*کارمندان بی کفایت و بی پولی های من!

بیست و سه روز از آذر هم گذشت و هنوز حقوق آبان را دریافت نکردم!

بی پول شدم و بی انگیزه!

از مساعده گرفتن هم بیزارم، فکر می کنم پولم بی برکت تر از چیزی که هست میشود، خوشم نمی آید بروم تقاضا بدهم برای گرفتن حقم.

حالا هی بچه های فروش کار نکنند، فقط غر بزنند، فقط حسرت رابطه صمیمانه بقیه را بخورند.

اصلاً برای من جالب است که چرا تیم فروش شرکتمان چرا اینقدر منزوی و بی اخلاق هستند؟

مگر نه اینکه کارمندان فروش بایستی اجتماعی، خوش برخورد و مودب باشند؟

پس چرا اینها اینجوری نیستند؟

همه شان انگار از دماغ فیل افتاده اند، بی ادب هستند و توهم توطئه دارند، حس ریاست و مهم بودن هم چسبیده بیخ گلویشان!

احمق ها!

اگر فقط کمی بهتر بودند، پرداخت حقوق ها اینقدر به تعویق نمی افتاد.

از بی پولی بیزارم، بیزاااااااار...

*از کله سحر تا بوق سگ

از دو روز پیش که حقوق گرفتم دلم میخواهد برای مامان پالتو بخرم اما قیمت ها هیچ تناسبی با موجودی حسابم ندارند.

دلم خیلی گرفته. مسخره است ، این روزها وقتی می روم سرکار تاریک است وقتی هم که بر می گردم همینطور اما نمی توانم برای مامان جانم یک پالتو بخرم.

حرف هم که بزنم می گویند دارم ناشکری می کنم. می گویند خیلی ها آرزوی همین موقعیت من را دارند. 

مسخره است ، خریدن یک پالتو برای مامان مگر خواسته بزرگی ست؟!

دارم فکر می کنم به آدمهایی که با درآمد من باید یک خانواده  را بچرخانند ، پشتم می لرزد و بغضم بزرگتر می شود.

حالم خوش نیست.

بغض دارم ...