*کارمندان بی کفایت و بی پولی های من!

بیست و سه روز از آذر هم گذشت و هنوز حقوق آبان را دریافت نکردم!

بی پول شدم و بی انگیزه!

از مساعده گرفتن هم بیزارم، فکر می کنم پولم بی برکت تر از چیزی که هست میشود، خوشم نمی آید بروم تقاضا بدهم برای گرفتن حقم.

حالا هی بچه های فروش کار نکنند، فقط غر بزنند، فقط حسرت رابطه صمیمانه بقیه را بخورند.

اصلاً برای من جالب است که چرا تیم فروش شرکتمان چرا اینقدر منزوی و بی اخلاق هستند؟

مگر نه اینکه کارمندان فروش بایستی اجتماعی، خوش برخورد و مودب باشند؟

پس چرا اینها اینجوری نیستند؟

همه شان انگار از دماغ فیل افتاده اند، بی ادب هستند و توهم توطئه دارند، حس ریاست و مهم بودن هم چسبیده بیخ گلویشان!

احمق ها!

اگر فقط کمی بهتر بودند، پرداخت حقوق ها اینقدر به تعویق نمی افتاد.

از بی پولی بیزارم، بیزاااااااار...

*عصبانی نبودن خوب است ...

*عصبانی نیستم ،

با اینکه دیروز تاکید می کنه لطفاً فردا برنامه ای نذار که با هم باشیم و امروز ساعت پنج می گه کلاً وقت و زمان و قرار و ... فراموش کرده !!!!

با اینکه قول میده نهایتاً تا ساعت شیش خودشو برسونه کافه بعد ساعت شیش و پنج دقیقه زنگ می زنه و معلوم میشه با کافه فاصله زیادی داره ...


*از قهر کردن بدم میاد ، 

اما از پریشب قهریم با هم !! یعنی اون قهرِ با من ! فکر کنم باید امشب گوشش رو بکشم و اختلاف سنی چهار ساله مون رو به یادش بیارم !


* امیدوارم فردا حقوق بگیرم ، موجودی 4 رقمی حسابم به شدت منو می ترسونه ...