*دست

در ادامه پست دیروز باید بگویم که متوجه شدیم آنهایی که دست هایشان زیر ساطور است و حقوق کارگرهایشان هم گاهی به خاطر حفظ سلامت دست هایشان عقب می افتد ، در صورت تقاضای کارگری مبنی بر اضافه کردن حقوقش خفه اش خواهند کرد با همان دست ها ...  

*دست اینها ، ساطور آنها ...

*امشب شام مهمان داریم ، همسر بعد از این خواهر و مادر عزیزشان. حوصله مهمان ندارم ، دلم می خواهد بروم خانه و ولو شوم روی تختم. مامان می گوید اگر برنامه ای داری حضور نداشتنت ایرادی ندارد ، فکر می کنم منظورش این بود که اگر خانه بودی نمی شود توی اتاقت باشی و ولو شوی رو تختت. کاش برنامه ای داشتم حداقل... 

  

 

*از صبح درگیر خریدن بلیتِ بلاد کفر برای دو تا از مدیران ارشد یکی از اداره های دولتی بودم ، مثلاً می خواهند بروند برای بازدید اما با زن و بچه هایشان ، فقط پول بلیت هایشان به اندازه حقوق ده یازده از کارگرهایمان شد حالا هزینه هتل 5 ستاره ، ناهار ، شام و هزینه های متفرقه شان که بماند.وقتی از رئیسم می پرسم چرا باید این هزینه ها را متقبل شویم ، می گوید "چون دستمان زیر ساطورشان است". حالم دستهای اینها و ساطور آنها بهم می خورد وقتی حقوق کارگرهایمان عقب می افتد... 

*از دیشب دارم به یک سفر دو سه روزه فکر می کنم ،به یک که جایی خوش آب و هوا باشد و خلوت. می خواهم بخوابم ، موزیک گوش کنم ، قدم بزنم و کتاب بخواهم ...

*قهوه فرانسه ، فرنچ پرس !!!

*دیروز سالگرد مرگ احمد شاملو بود ، برخلاف سالهای گذشته امسال نرفتم آرامگاهش ،کمی عصبانیم از نرفتم ، مخصوصاً که دلیلم برای نرفتن خیلی مسخره بود!! از نظر او آنهایی که می روند آرامگاهش اکثراً آنهایی هستند که فکر می کنند روشن فکرند و می خواهند ادای روشن فکری در آورند !!! وقتی این را گفت پشت بندش بدون فاصله می گوید که تو اما از جنس آنها نیستی می دانم . در جهت تکمیل گفته هایش توضیح می دهم وقتی خیلی بچه بودم شبها با مسافر کوچولو می خوابیدم یا خروس زریِ پیرهن پری ، می گویم که هنوز هم شبها وقتی نمی توانم راحت بخوابم مسافر کوچولو می گذارم و خیلی راحت خوابم می برد ، صدایش حالم را خوب می کند ... چرا نرفتم ؟ مثلاً می خواستم مطمئن شود که من روشن فکر نما نیستم ؟؟!  

 

*این شنبه از آن شنبه هاست ! از آن شنبه هایی که از اول صبح مدیریت محترم عامل پاچه می گیرند اساسی ! خدا به خیر کند ... 

 

*دیروز برایم از این لیوان های فرنچ پرس (اسمش را خودم چند روزی ست که یاد گرفتم) خرید ، مشکی داشت ، بنفش ، صورتی و سبز . خودم خواستم حالا که دارد زحمت می کشد رنگش را هم خودش انتخاب کند و انتخابش خوشحال ترم کرد وقتی بنفشش را برداشت ، گرچه به نظرم همه رنگ هایش خوب بودند اما خب بنفش را ترجیح می دادم. فکر می کنم توی این لیوان ها قهوه فرانسوی درست می کنند اما من برای دم کردن گل گاوزبان ، بابونه ، اسطوخودوس و چای ترش می خواستم. ترکیب گل کاوزبان ، بابونه ، اسطوخودوس و نبات خیلی دلچسب شد. 

پسرخاله ام یک دوست فرانسوی داشت که چند سال پیش برای اولین و شاید آخرین بار آمده بود ایران ، من هم به رسم مهمان نوازی بردمشان به یکی از کافه های شیک تهران که بدانند و آگاه باشند که ایران هم از این کافه های بسیار شیک دارد! وقتی توی منوی کافی شاپ مذکور به قهوه فرانسه برخورد کرد چشمهایش چهار تا شد و گفت : قهوه فرانسه دقیقاً چطور قهوه ای ست؟؟! و ما هم در جواب گفتیم نوعی قهوه است که مربوط به فرانسه است. از جواب ما خوشحال نشد و خیلی جدی گفت که توی پنجاه و اندی سال زندگیِ پر بارش نشنیده که کشورش قهوه داشته باشد یا نوشیدنیی که خورده باشد به نام فرنچ کافه !!! مردک لوسِ از خود راضی حتی حاضر نشد قهوه فرانسه را تست کند ، می گفت نمی خواهد این اختراع را که معلوم نیست از کجا در آمده امتحان کند ، حالا از چند روز پیش که فهمیدم اسم این ظرف دوست داشتنی فرنچ پرس است و مخصوص قهوه پرس فرانسوی ساخته شده و توی بازار تولید فرانسه ، ایتالیا ، چین و غیره اش موجود است برایم سوال پیش آمده که اگر نوشیدنیی به اسم فرنچ کافه توی هیچ کجای دنیا به جز ایران وجود ندارد و این یک اختراع من در آوردی از مردم مبتکر کشورمان است پس این ظروف موسوم به فرنچ پرس دقیقاً چطور تولید و وارد بازار شدند؟؟؟!

*رویاهای شیرین!!!!!

*امروز از آن روزهاست !!!! از صبح که آمده ام مورد التفات مدیریت محترم عامل و خانواده عزیزشان قرار گرفته ام. 

این روزها که کلا حالم خوب نیست ، این اتفاقات بدترم می کند.

این روزها مدام به از خودم می پرسم اصلا چرا زنده ام ؟؟؟!


*دارد کمرنگ می شود ، خیلی کمرنگ !!!

چیزی نمانده تا سکوت،

تا سقوط فاصله ای نیست ...


*دنبال بهانه می گردم برای زندگی ، بعد مغزم شروع می کند به خیال پردازی ! توی خیالم به دخترم فکر می کنم ، یک دختر سبزه ، فرفری و شیرین زبان ! توی خیالم همسرم مهربان و پدر نمونه ای ست !!! کمی از خیال پردازی هایم را برایش می گویم ، می خندد ، از خنده اش دلخور می شوم و از رویاهایم متنفر  ... حالا خوب است عمر شیرین بودن این رویاها برایم خیلی کوتاه است ...