ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
*خوب نخوابیدن و خستگی ادامه دارد.
*ترم جدید کلاس زبانم از امروز شروع می شود.
دارم به نرفتن فکر می کنم.
نمی روم.
دلم گناه دارد.
باید به خواسته اش توجه کنم.
*چند روزی می شود که سر هر موضوعی بحثمان می شود.
از دعوا بیزارم.
خیلی زود اعصابم را فرسوده می کند.
حالا هم اعصابم فرسوده شده...
*خانم "ش" بد جوری توی قیافه است.
انگار من گفتم او اپراتور باشد.
اگر غر بزند قطعاً اخراج می شود.
امیدوارم غر نزند...
*همیشه توی کشوی میزم مقداری تنقلات داشتم که معمولاً خیلی دیر به دیر تمام می شد اما روز اسباب کشی به یکباره خورده شد. بچه ها خسته بودند و گرسنه و دم دست ترین خوردنی ممکن تنقلات من بود.نوش جانشان...
از صبح دلم می خواهد یک چیزی بخورم اما ندارم.
اگر زحمت می کشیدند و حقوق مهر ماه را می داند می رفتم از مغازه خشکبار نزدیک اینجا مقداری میوه خشک می خریدم ، عجیب هوس کردم.
لعنت به بی پولی...