*تعلق

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

*مقصر

چرا اینقدر روزها بهم نزدیکیم که من هر بار که بیرون می روم چشم می شوم شاید تو را ببینم بین ازدحام آدمهایی که از دلتنگیم چیزی نمی دادند؟!

یادم هست روزی که خیابان روبه روی تو کارم را شروع کردم خیلی خوشحال شدم هم برای نزدیکیم به تو هم برای پیدا شدن کار!

امروز 5 روز و چند ساعت می شود که نیستی...امروز حتی آقای مهندس با چشمهایی که خیلی هم ضعیف هست متوجه بی حالیم شاید هم دلتنگیم شد!اما من فقط لبخند زدم بغضم را قورت دادم و گفتم خوبم!!!!کاش تو می پرسیدی حالم را!!

دوست دارم تقصیرها را گردن خودم بیندازم،کارم که نزدیک تو بود دورمان کرد شاید،آخر دیگر شش دانگ حواسم به تو نبود،گاهی خیلی سرم شلوغ می شد...

اما مگر فرق می کند مقصر کیست؟؟؟!

وقتی تو نیستی،

وقتی او هست تا مرا یادت برود،

وقتی اینقدر دلم تنگ است،

وفتی اینقدر مغرورم که تلخی این لحظه ها را تحمل می کنم و می خندم و می گویم خب نیست که نیست !

وقتی...

*هرگز ...هرگر

من تمنا کردم که تو با من باشی

تو به من گفتی هرگز...هرگز

پاسخی سخت و درشت

و مرا غصه این هرگز کشت...!


حمید مصدق

*خوبم!!!!!

*کاش حالم را بپرسد و من بگویم خوبم!

نه دلم شور می زند! نه دلم تنگ است! نه حتی تب کرده ام!

بگویم ملالی نیست! 

کاش فقط حالم را بپرسد...

*درد

فراموش شدن درد دارد!

از یاد رفتن درد دارد!

نبودنش درد دارد!

ندیدنش درد دارد!

چراغهای روشن خانه اش درد دارد!

*...

دلم برای آنهایی که چراغ خانه شان حتی بی من روشن است تنگ شده است!

*بعضی ها

*من اینجا نشسته ام 

من اینجا نشسته ام به انتظار تو 

من اینجا نشسته ام به انتظار تو تا بیایی 

من اینجا پشت به پله ها نشسته ام 

می خواهم انتظار کشیدنم را نبینم 

من از انتظار بیزارم 

حتی از انتظاری که تو را به من می رساند 

و تو مثل همیشه نیستی وقتی که من می رسم! 

چرا؟؟چرا نیستی؟؟چرا من همیشه هستم؟ 

از بودن خسته شدم 

از بودن هایی که اصلا شبیه بودن نیست 

بودن هایم این روزها بیشتر نشان می دهد که نیستم 

و من همچنان منتظرم و هیچکس نیست 

هیچ چیز نیست 

حالم هم خوب نیست 

می دانم چرا حالم خوب نیست 

من منتظرم 

من انتظار می کشم اما نه فقط انتظار آمدن تو را!! 

از خودم بیزارم 

از فکرهایم بیزارم 

از این ذهن هرزه ام بیزارم 

خوابم میآید 

دوست دارم بخوابم 

ظهر کار بود من کافه می خواستم 

حالا کافه هست من خواب می خواهم 

می دانم آخرش توی تختم هم که برسم چیز دیگری می خواهم! 

چرا حال بعضی ها خوب هست؟ 

چرا بعضی ها نبودنم را درک نمی کنند؟ 

چرا بعضی ها بی خیال پشت فرمان می نشینند آهنگ گوش می کنند آدامس هم می جوند؟؟؟ 

 

*چشمانم میسوزد،خوابم میآید 

خیلی خوب میشود اگر چند ساعت بخوابم 

بعضی ها امشب راحت می خوابند 

بعضی ها اصلا از نبودنم ناراحت نیستند 

حالا دیگر منتظر نیستم 

حالا دیگر انتظار حماقت است 

خدا را شکر انتظار رفتنم برای بعضی ها تمام شد 

می خواهم بخوابم 

باید فراموش کنم!!!! 

*کافه موکا

احساس بی احساسی دارم 

احساس بی وزنی 

نه سردم شده نه گرما را حس می کنم 

حالم هم بد نیست شاید خوب هم نیستم 

کمی گریه دارم اما حوصله اشکهایم را ندارم 

انگار خیلی مهم نیست چون بدون اجازه هم سرازیر میشود! 

کاش حالا به جای اینجا کافه بودم 

موکا میخوردم ، کنت پاور هم دود میکردم  

نقطه پایان سیاهی ست کمی هم بزرگ است اما فقط کمی بزرگ است 

پارسال بزرگتر بود!!! 

سکوت 

و سکوت 

و سکوت!!! 

انگار چیزی را جا گذاشته باشم،چیزی که خیلی هم مهم نیست 

شاید خودم را جا گذاشتم!؟ 

شاید هم مهربانیهایم بود که جا ماند درون آغوشی که زیادی عمومی بود! 

من موکا میخواهم 

کنت پاور میخواهم 

زبان چرب میخواهم 

گوشهایی که زیادی می شنود 

و چشمهایی تمامی حرکاتم را رصد می کند و ثبت می کند !

*از دیروز تا امروز

*چرا خوب نیستم درست همین حالا که باید خوب باشم؟؟! 

 

*باز هم من با خودم درگیر شد! 

باز با هم دعوا میکنیم 

حالا دیگر من با خودم هم ما نیست! 

درد دارم 

بغض دارم 

غم دارم! 

 

*امشب از آن شبهایی است که صبح نمی شود. 

از همان شبهایی که هوای دلم ابری ست. 

از همان شبهایی که در یک لحظه باورهایم فرو می ریزد 

بعد از باورهایم هم خودم! 

مدت کوتاهی می شدکه اندیشه هایم و باورهایم از حسی خوب بارور شده بودند 

فکر می کردم همین روزها ؛ همین نزدیکی ها متولد می شد و من همچون مادری شاهد رشد و بلوغ تفکراتم خواهم بود!!!! 

سقوط اندیشه هایم درد داشت! 

می خواهم جمله ات را اصلاح کنم "کسی که مثل هیچکس نیست" نه "کسی که برای هیچکس نیست." 

آری امشب از آن شبهای دلتنگی ست 

شبهای نفس تنگی 

شبهای بغض آلود 

شبهای که که گویی هیچگاه صبح نخواهد شد!!! 

 

*دیشت را خوب نخوابیدم 

شاید هم اصلا نخوابیدم 

چشمانم میسوزد 

مشترک مورد نظر خاموش می باشد! 

میخواهم الکی ادای آنهایی را در بیاورم که منتظر هیچکس نیستند!! 

این اداهایم شاید کمی مضحک باشد اما خنده ام نمیگیرد ؛ حتی گریه هم ندارم. 

احساس بی احساسی دارم ؛ مثل وقتهایی که دادنپزشکم دهانم را بی حس میکند ؛هیچ دردی نیست جز جای سوزن آمپول بی حسیش!! 

حالا هم فقط یک جای قلبم در نقطه ایی که شاید کمی هم از سرسوزن بزرگتر باشد می سوزد... 

 گلویم خشک شده است اما آب نمی خواهم از بس که همیشه حواست بود که تشنه نباشم!!میخواهم تشنه باشم 

خیلی خوابم می آید 

کاش حالا دیشب بود 

مشترک مورد نظر روشن می باشد اما انگار خیلی هم مهم نباشد! 

چه فرقی می کند وقتی مورد نظر نباشی!!!؟؟ 

خاموش باشد!؟ 

روشن باشد!؟ 

باشد یا اصلا نباشد!!!!

*دلتنگی

از اینکه این روزها احساس تهی بودن می کنم نمی دانم باید خوشحالی کنم یا ناراحت باشم؟؟! دلم برای خودم تنگ شده٬برای همانی که گاهی از شنیدن صدایی یا لمس دستی دلش می ریخت. شاید ترس این ترس لعنتی از دست دادن باعث شد دیگر به داشته هایم فکر نکنم و برایم مهم نباشند تا اگر روزی دیگر نبود غصه اش را نخورم٬شاید چون فقط رفته اند آدمهای مهم زندگیم و درد رفتنشان هم همیشه آزار دهنده تر آرامش بودنشان بود! دلم برای خودم تنگ شده٬برای خنده هایم!

*روزگار

*چه روزهای عجیبی ست این روزها!!! سخت میگذرد،سخت می گیرد،سخت است. 

تلخ هم هست،شاید هم شور مثل اشکهایم یا دلم شاید از این شوریست که هی می زند شور! 

حسادت هم درد بدیست ، اصلا هم درمان ندارد لامصب! 

با آن ناخن های بلند چنگ می اندازد به گلویم،کاش حداقل جای زخمهایش نمی ماند تا هرکس که می رسد نمک بردارد تا نمک گیرم کند... تازگی ها فهمیدم که چرا حسادت شور است یا چرا هیچ آبی خشکی لبهایم را بر طرف نمی کند! 

چقدر خوب است که این گوشیهای همراه حالت سکوت دارد!همه از این سکوت برای زمانهای محتاج سکوت هستند استفاده می کنند من اما برای وقتهایی که آرزو دارم کسی سکوت را بشکند و می دانم هیچ کس نیست! 

این که ترسو هستم خیلی بد است یعنی؟؟؟؟! 

یا بدتر این است که ژست شجاعت می گیرم ؟؟؟! 

دلم حافظیه را میخواهد بدون ازدحام،برای اینکه زانو بزنم چشمهایم را ببندم و تفالی بزنم و حافظ بگوید همه چیز رو به راه هست و من از جوابش لبخند بزنم و الکی باور کنم!حتی باور الکیش هم لذت دارد! 

با حافظ خلوت کردم،همین حالا جواب داد: 

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد 

عالم  پیر  دگر  بار  جوان  خواهد  شد 

نگفت رو به راه است گفت می شود،لبخندم زیادی پت و پهن شد،این لبخند با دلشوره ، ترس و حسادت چه معجون پرفکتی ساخته است همچین که ته همان دلم که شور می زند قند هم آب می کنند... 

حالم خوب شد...خدا را شکر!!!!!! 

 

پ.ن:امروز ده سال گذشت از آخرین باری که صدای خنده هات گوشمو پر کرد،تو خوابیدی،رفتی و همه رو با رفتنت غرق غم کردی،من هنوز به یادتم،دلتنگتم و برای تمام روزا حسرت می خورم... 

فریمای عزیزم روحت شاد یادت گرامی.

*راحتی

گفتن اینکه بی دلیل دیگه دوستم نداری خیلی برات راحت بود نه؟؟؟! 

واسه منم شکستن بغضم خیلی راحت بود بعد از خورد شدن خودم و دلم... 

 

*با تو!

میخواهم دیگر به پایان فکر نکنم 

میخواهم از این روزهایی که زیباست لذت ببرم 

میخواهم من با تو باشد حتی اگر ما نشود! 

چه اهمیت دارد فردا چه خواهد شد؟؟! 

وقتی امروز شادم  

وقتی تو هستی 

وقتی دوستت دارم 

وقتی دوستم داری  

چه اهمیت دارد فردا چه خواهد شد؟؟! 

 

آری،آغاز دوست داشتن است 

گرچه پایان راه ناپیداست 

من دگر به پایان نیندیشم 

که همین دوست داشتن زیباست!

*خوشبختی!!!!!!!

این روزها من بسیار خوشبختم! 

بیدارم؟؟؟؟!

*انتظار

این سوال بدجوری ذهنم را درگیر خود کرده است! 

تنهایی بهتر است یا تحمل این انتظار کشنده که گویی پایانی ندارد؟؟! 

*احوالپرسی

کاش کسی حالم را بپرسد و من به دروغ بگویم که خوبم!

*گهی زین به پشت و گهی پشت به زین!

من دوست دارم این حس ترسی که همه وجودت را پر کرده! 

لذت می برم وقتی می بینم داری دست و پا می زنی! 

از قدیم گفتند در همیشه روی یک پاشنه نمیچرخد

بترس!دست و پا بزن! 

تماشایت می کنم،می خندم و تحسین می کنم این روزگار را ! 

*سراب

دیگر برای نبودنت نخواهم گریست چرا که بودنت هم سرابی بیش نبود! 

*آب و آتش

حرفهای عاشقانه که هیچ، 

حتی آتش هم قلب یخ زده ام را گرم نمی کند! 

شنیدن درد و دلهایم که هیچ، 

حتی آب هم آتشی که وجودم را میسوزاند خاموش نمیکند! 

 

پ.ن:برگی از دفتر خاطراتم!نوشتمش چون حس کردم حال و هوام داره عوض میشه،چون نه خوشی ها همیشگیه نه ناخوشی ها...

*س.ک.و.ت!

چقدر بد است وقتی که دروغ می گویی،وقتی می دانم که دروغ می گویی 

وقتی که نمی توانم بگویم که می دانم! 

وقتی که می دانم تو می دانی! 

این دانسته هایمان ویرانم می کنند 

این سکوت های مداوم من 

این دروغ ها، 

تا کجا ادامه خواهد داشت؟! 

می خواهم بروم،رفتنم هم با سکوت خواهد بود!مثل ماندنم!مثل بودنم! 

شاید بعد از رفتنم تنها آرزویم این باشد که گاهی هر چند کوتاه به همه چیز خوب فکر کنی،به بودنم،به ماندنم،به رفتنم،به سکوتم ! 

می روم شاید بعد از رفتنم هیاهویی مرا به یادت بیاندازد! 

همین برای من کافی ست که گاهی هر چند کم هر چند کوتاه بگویی یادش بخیر!